گاهی که تو را پنهان بسیار دعا کردم
نالیدم و بیطاقت فریادِ رها کردم
مشقِ شبم عشقت شد، با صد خطِ بشکسته
نامِ تو نوشتم غم، بوسیدم و تا کردم
صدها شبِ تنهایی بر بالشِ خون خفتم
بیدار شدم حیران از خواب حیا کردم
در بحرِ نمازِ شب بیقایق و بیساحل
غرقابِ قنوتت را ده بار قضا کردم
ترسیدم از ایمانم، شیطان که امیدم شد
با دینِ تو ای کافر! این خوف و رجا کردم
این وحشیِ خاموشی یک ثانیه ولکن نیست
حنجر بدرد هرگاه آهِ تو صدا کردم
وای از منِ آواره در دشتِ هوایت، وای
من گمشدهای حیران، من رو به کجا کردم؟
هر رکعتِ این موجود صد ذکرِ عدم دارد
سجاده نهان کن چون در مأذنه جا کردم
تا چشم گشودم یا بستم همه قیرِ غم
گه خفتم و آسودم، گه گفتم و ها کردم
در سجده غنودم تا قدقامتِ یار آمد
از این من و تو قصدِ جمعیتِ ما کردم
دود از جگرم هر دم بر دیدهام آتش شد
در آب و هوایت هم چون مرغ شنا کردم
یا حضرتِ جبرائیل! از غارِ هوا آیم
یادت نرود بیپر بالیدم و وا کردم
گفتم اگر از وحیات من گوش کشم چونی؟
گفتی که رسولم من، او گفت و ندا کردم
شرمنده چشمانت چون مانده به در عمری
افسوس که قلبت را بی چینه و نا کردم
آزرده مشو از من، من بدترم از حالت
مردود شدم آنی که رو به بلا کردم
درمان مطلب از من، جز درد ندارم من
دلخوشکنکی چندی قانون و شفا کردم
از خود بدم آمد گر دل بر هِمَمَم بستی
این بازیِ بیمزه بر هرزه چرا کردم؟
اول به تو میگفتم من پادشهِ عشقم
آخر دلت آزردم همسنگِ گدا کردم
درباره این سایت